در طول ۲ ماهی که توی آموزشیِ پادگان به معنایِ واقعی زندگی می‌کردم با آدم‌های مختلفی و نشر داشتم. با کارآفرینی که لفظِ قلم حرف می‌زد و عمیقا دلسوز بود تا قصابِ شوخ‌طبع و حاشیه‌درست‌کنی که نمی‌شد حرف بزند و ما خنده‌مان نگیرد. از کسانی که در فعالیت‌های فرهنگی‌ای چون چاپ و نشر و یا تولید پادکست و فعالیت داشتند تا دیزاینرِ خانه و استادِ نرم‌افزارهای کامپیوتر و .
این‌ها را برای چه می‌گویم؟ بگذارید کمی جلو برویم کم‌کم به اصل قضیه می‌رسیم‌. دقیقا آن صحنه در ذهنم نقش بسته است: توی حسینیه و در صفِ نمازهای اجباری(!) بودیم که دیدم سربازِ کناری‌ام دفترچه‌ی کوچکِ آبی رنگی را از جیب اورکتش بیرون آورد و شروع کرد به انگلیسی نوشتن تویش. فاصله‌مان کم بود و صفحات دفترچه قابل دید بودند. کل دفترچه به زبان انگلیسی و خط شکسته نوشته شده بود. ظاهرا او خاطراتِ دوران خدمتش را به زبان انگلیسی توی دفترچه‌اش می‌نوشت. چنین اشخاصی کم توی آن دوماه به پستم نخوردند. جوانانی که مجبور بودند برای مرد» شدن، دو سال از بهترین زمان‌های عمرشان را پوتین به پا اینور و آن‌ور بروند و واضحا شاهدِ از بین رفتنِ زمانشان آنطور که عمیقا دوستش ندارند، باشند. جوانانی که پیش از ورود به این‌جا زندگیِ پر جنب‌وجوش و مفیدی را می‌گذراندند و برای خودشان کارو کاسبی و شخصیتی داشتند، اما به محض ورود به خدمت با ادبیاتی تحقیر‌آمیز بی‌برنامه» و پسرک بخور و بخواب» خطاب می‌شدند. کسانی که مجبور» بودند ۵ صبح از خواب بیدار شوند و همه‌ی کارهای اجباری»ِ محوله را با بی‌میلی تمام انجام بدهند و ساعت ۹.۵ شب به اجبار» بخوابند، چون ظاهرا مرد» شدن اینطور میسر می‌شد. کسانی که فکر و توانایی‌شان بیشتر از نگهبانی‌های مسخره‌ی اجباری»ِ بی‌نتیجه‌ای بود که یک نوجوان یا جوان ۱۸ - ۱۹ ساله نیز از پسش بر می‌آید. اما این اجباری» بود که برایشان تصمیم می‌گرفت و اصلا هم ابایی نداشت که آن خاطره‌نویسِ به زبانِ انگلیسی هفته‌ای یک بار دستشویی‌های پادگان را بشوید. چون بالاخره آنجا باید تمیز می‌شد. این سربازی» بود که اصلا برایش اهمیتی نداشت بی‌برنامه بودن، بلاتکلیفی، فعالیت‌های بیهوده و شدیدا بی‌نتیجه روی جوانانی که در گذشته برنامه‌ی مشخص و اهداف کوتاه و بلند مدت داشته‌اند چقدر می‌تواند حرص‌درآر و تنفر برانگیز باشد و این‌ها چقدر روی روح و روان آنان که می‌خواستند مرد» شوند تاثیرگذار است. شنیدن سخنان دستوری برای جوانی که به اصطلاح غرور جوانی دارد و می‌خواهد مرد» بشود، دردناک است. دقیقا به اندازه‌ی متلک‌های موتورسواران توی شهرها. و وقتی این دستورها و سخنان به تحقیر می‌گرایند عملا چیزی از مرد»ی که مد نظر قرار گرفته باقی نمی‌ماند. بحث و صحبت در خصوص این اجباری» محدود به یک موضوع و دو موضوع و چند ساعت و روز نیست. به قولِ یکی از سربازها دو سال باید اسلحه‌ی ۴-۵ کیلویی رو حمل کنیم. حقیقتا بدتر از اینو اونور کردنِ یه بچه‌ی ۵ کیلویی توی شکم توی ۹ماهه!» مرد» شدن در چنین فضایی که همه‌چیزش جابه‌جاست و ملاک و شاخص درستی برایش متصور نیستند، شاید کار احمقانه‌ای باید. اما خب چه می‌توان گفت. حالا که همین مرد» شدن نیز اجباری»ست.
راستی روز زن» مبارک!

+ هدف مقایسه نبوده ولی اگر از این نوشتار توی مغزتان این دو جنس را منصفانه مقایسه می‌کنید، خوشحالم کرده‌اید.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها